جدول جو
جدول جو

معنی کشتی شدن - جستجوی لغت در جدول جو

کشتی شدن(رَ بُ دَ)
کنایه از شناور شدن و شناوری کردن. (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) ، کنایه از شنا کردن و دست و پا زدن در آب. (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کشتی شدن
دست و پا زدن در آب بشنا کردن
تصویری از کشتی شدن
تصویر کشتی شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتی ران
تصویر کشتی ران
رانندۀ کشتی، کشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
(عُ دَ / دِ بَ تَ)
ترنجیده گشتن: نشت شدن کاغذ و جامه، ترنجیده گشتن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مأخوذ از ترکی قاتماک + شدن فارسی. مخلوط شدن. درهم شدن. درآمیختن
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ / دِ کَ دَ)
نشت کردن. تراویدن روغن و جز آن از ظرفش. رجوع به نشت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ پَ دَ)
روشن شدن. از نهانی درآمدن. از پنهانی خارج شدن. (یادداشت مؤلف). آشکار شدن:
دید رنج و کشف شد بر وی نهفت
لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
به نفت آلوده گشتن. بوی نفت گرفتن
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ تَ)
رو برتافتن:
از ایرانیان گر خرد گشته شد
فراوان از آزادگان کشته شد.
فردوسی.
چو بر دست آن بنده بر کشته شد
سربخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
، تغییر یافتن. تبدیل شدن: و اندرگشته شدن ناخنان نشان بیماری سل است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، گردیدن. طی شدن:
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
به فرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گُ دَ)
کوتاه شدن. (فرهنگ فارسی معین).
- کوته شدن دست کسی از چیزی، بدان دسترس نداشتن:
از این راز گر هیچ آگه شود
ز چاره مرا دست کوته شود.
فردوسی.
و رجوع به کوتاه شدن شود.
، پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن. تمام شدن:
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی.
فردوسی.
دگر آنکه باشد نصیبین مرا
چو خواهی که کوته شود کین مرا.
فردوسی
- کوته شدن داوری، پایان یافتن جدل و مرافعه. فصل خصومت. رفع شدن اختلاف:
ولیکن چو معنیش یاد آوری
شوی رام و کوته شود داوری.
فردوسی.
رجوع به کوتاه شدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
شکستن یا سخت آسیب دیدن کمر. به یکی از فقرات پشت عیبی پیدا آمدن از گرانی بار برداشته. آسیبی سخت به کمر رسیدن که سپس راست نتواند ایستاد و باری نتواندبرد. ضعیف و ناتوان و سست شدن از کمر. منحرف شدن مهره های پشت از جای. از کمر سست و ضعیف و علیل و بیمار شدن. شکستن یا عیب ناک شدن از کمر. فالج و بی حس شدن کمر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجازاً، ناتوان و سست و مغلوب گردیدن: هزار کرد کمری می شود تا... تعبیری مثلی است یعنی بسی رنج باید برد تا... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمری شود
لغت نامه دهخدا
دریانورد. آنکه کشتی را راند. ملاح. سفان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ کَ دَ)
اصطراع. کشتی گرفتن. (یادداشت مؤلف). لباخ. تبذخ. (منتهی الارب) :
بکین هرزمان پیشدستی کنم
به یک دست با پیل کشتی کنم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
آنکه در کشتی نشیند. کشتی سوار. راکب کشتی:
مددکار ملاح عمان شوق
هوادار کشتی نشینان شوق.
ملاطغرا (از آنندراج).
من ای کشتی نشینان دیده ام طرز خرامش را
نماید در دویدن سیر دریا ساحل ما را.
ناصر علی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
کشتی بان. ملاح. کشتی ران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
مؤثر افتادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشتری شدن
تصویر مشتری شدن
خریدار شدن خریدار چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
رو بر تافتن زایل شدن: چو بر دست آن بنده بر کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، تغیر یافتن تبدل یافتن، طی شدن سپری گشتن: دو هفته سپهر اندرین گشته شد بفرجام چرم خر آغشته شد
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمری شدن
تصویر کمری شدن
شکستن یا سخت آسیب دیدن کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی ران
تصویر کشتی ران
راننده کشتی کشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی کشیدن
تصویر کشتی کشیدن
کشتی کشیدن در آب. کشتی در آب راندن: (کشتی در آب دیده کشیدند دشتیان دارد محیط عشق و جنون ساحل این چنین)، (ظهوری) یا کشتی کشیدن بر خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی نشین
تصویر کشتی نشین
کسی که در کشتی سوار است (مسافر و عمله) : (مدد کار ملاح عمان شوق هوا دار کشتی نشینان شوق)، (ملا طغرا در تعریف خراباتیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتی شدن
تصویر قاتی شدن
در هم شدن، درگیر شدن مخلوط شدن در هم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشی شدن
تصویر آتشی شدن
عصبانی شدن خشمگین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی بان
تصویر کشتی بان
((کِ))
ناخدا، ملاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتیار شدن
تصویر کشتیار شدن
((کُ. شُ دَ))
بسیار اصرار کردن، پافشاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتشی شدن
تصویر آتشی شدن
((تَ. شُ دَ))
عصبانی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق شدن
تصویر مشتق شدن
فرا گرد آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره